نویسنده: نسیبه کاتبی (روانشناس تحلیلی، محقق و پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت)
حتماً شنیده اید که اگر چرایی چیزی را بدانیم، به چگونگی اش هم پی می بریم.
نمی دانم این موضوع چقدر به بحث من ربط دارد ولی جمله عمیقی به نظر میرسد!
در این چند پاراگراف از موضوعی صحبت خواهم کرد که به هردو مقوله چرایی و چگونگی شغلمان مربوط می شود. یافتن چرایی برای انتخاب فلان شغل مطمئناً تنها به میزان سودآوری مالی آن خلاصه نمی شود. چرا که در این صورت در طول تاریخ بشرتمام نسل آدمیزاد باید در شغل دلالی و خرید و فروش سکه و … روزگار می گذراند. چه می شود که یکی انتخاب می کند که هنرمند باشد، یکی نویسنده و دیگری معلم و مربی باشد. با درنظر گرفتن نقش بلامنازع پول و حساب بانکی در زندگی کنونی، شاید شما جوابتان این باشد که این افراد کمی شکم سیرند و پدرانی متمول دارند و خدا هم خیرشان بدهد که وجود داشته اند تا فرزندانی مرفه بزایند که میدان هنروادبیات وتعلیم وتربیت خالی نماند. اماواقعیت چیزی فراترازتمول خانوادگی است.
انگار در روح و روان این گروه از انسانهای هنرمند چیزی درد می کند یا شاید یک کروموزم بیشترازآدمهای دیگردارند. کروموزمی به نام علاقه و کشش درونی و شخصی.
برای مربیان و معلمان که مخاطبان اصلی این جستارند، علاقه به محیط آموزشی و کودک آلود واضح است و عمیق تر از آن، علاقه به تأثیرگذاری و یاد دادن و شاید میل و انگیزه ای برای ارتباط برقرار کردن بیشترو بیشتربا گروه انبوهتری از موجودات انسانی.
اگر از آن دسته مربی هایی هستید که همواره این انگیزه ها را محکم و مطمئن در خود می یابید که دم شما گرم! اما روی صحبت من کسانی هستند که در دایره امیال و انگیزه-هایشان این اطمینان را نمی یابند و شاید اصلاً بهترباشد بگوییم هرکدام ازما که حتی عاشق کار مربیگری خود نیز هستیم، در روزهای سخت و ناملایمات کاری از مخزن انگیزه مان کم بیاوریم. روزی که سرگروه مان یا مدیر بخش ایرادمان را می گیرد و یا روزهایی که خودمان دقیقتر از مدیر متوجه ایرادهای کارمان با بچه ها می شویم؛ وقتی خودمان رادر کارمان ناتوان و گیج و کلافه می یابیم، آن استواری وایمان به کارمان را از دست می دهیم و کافی است دردی هم در ناحیه جیب خود داشته باشیم تا با یک تلنگر، نردبان کروموزم علاقه شخصی مان بشکند و چون خاری در چشممان فرو رود و خود را نفرین و ناله می کنیم که این چه شغلی بود عمرم را صرف آن کردم. احتمالاً همه ما روزهایی داشته ایم که به انتخابمان شک بکنیم و برای من جالب بود بدانم آنها که کمتر شک می کنند واستوارترند، چگونه اند؟ چه چرایی برای شغل خود دارند که می توانند بی توقف ادامه دهند؟ من که روزی می دانستم آن کروموزم مذکور را دارم، اما چه چیزی من را متوقف می کند؟
اینجاست که محققان حوزه انگیزش در روانشناسی بحث جالبی را پیش می کشند. گاهی وقتی به نظرمی رسد انگیزش های درونی ما به اندازه کافی محکم نیست، درواقع پای یک فاکتور شخصیتی دیگری می لنگد. فاکتوری به نام “امیدواری” یا به زبان دقیقتر “زود ناامید نشدن”. اما و هزار اما این محققان بزرگوار موضوع دیگری را هم اکیداً تأکید می کنند که منظورازامید، تنها یک هیجان مثبت روبه جلو نیست. امید یک ویژگی است که یک جنبه شناختی دارد که ریشه در شناخت ما از خودمان وتجربیات زندگیمان دارد و برای به ثمر رساندن هر انگیزش درونی، نیاز به یک استقامت معنادار شناختی داریم.
ساختار ذهن ما وپاسخ هایی که برای پیشبینی آینده دارد، دراین مسیرنقش اساسی بازی می کند. آنچه نامش را می توان «امید شناختی» گذاشت، نه امید هیجانی.
روزی که ما هویت خود را معلم و مربی دانستیم، بی شک احساس خوبی به خود داشتیم. ذوق وشوق کودکان ونوجوانان سرحال و سرزنده مان می کرد، خنده هاو شیطنت ها بانشاط نگه مان می داشت. اما چرا در روزهای سخت ومواجهه با شداید، کار و جواب پس دادن ها در مقابل تندی مدیرو مسئول بالاسر، همه چیزرنگ می باخت؟ چرا؟
چون ذهن از دلیل ادامه و استواری خالی بود. چون استدلالات قوی برای احتمالات روشن آینده نداشت. چون در ساحت شناخت وتفکر، مستندات کافی برتوانایی و موفقیت های آینده نداشته ایم. و یک کلام؛ امید منطقی و شناختی کم می آوریم.
واین ذهن خالی، پشتیبان خوبی برای دل مغموم و خسته ما نیست.
احتمال و برآورد نزدیک به واقعیت از تواناییهای خود، می شود امید به خود. شاید مفهوم ترباشد بگوییم ایمان به خود. این امید وایمان سوخت موتوروجودماست درهمان زمانهایی که آب و روغن قاطی می کند، به موتور فشار می آید و سوخت بیشتری طلب می کند.
روزی که خیلی جوان بودیم و شروع به کارمربی گری کردیم، می دانستیم که دراین شغل حالمان خوب خواهد بود. می دانستیم از جنبه های مختلف از اینکه با کودکان مشغول باشیم، احساس روشن خوبی داشته ایم اما برای انتخاب یک حرفه، علاقه واحساس خوب کافی نیست. آنچه موثرتر است این است که شاهد رشد خود باشیم. شاهد این باشیم که روز به روز حرف های تر و تواناتر می شویم و می توانیم چالش های سخت تری را در کارمان با اطمینان پشت سر بگذاریم. این بدان معناست که باید تعریفی از رشد و حدودی برای آن درنظرداشته باشیم تا بفهمیم الان کجای نمودار رشدی خودهستیم وتا وقتی درمسیررشد حرف های قرارداریم، امید و استقامت هم خواهیم داشت. مسأله اینجاست که ما تصور روشنی از میزان رشد خود نداریم واساساً نمیدانیم که آیا دردل رشد هستیم یا نه.
یعنی خود، شرایط و پس و پیش ماجرا را بررسی نمیکنیم. اینکه چه بوده ا یم، چه شده ایم و چه خواهیم شد. پاسخ این سه پرسش یعنی بررسی جایگاه خود در رشد؛ که پیش فرض امید شناختی و پیش بینی مثبت از روند تحولاتمان است.
برای روزهایی که فشار کاری و جیب خالی هردو سراغمان میآید؛ برای مواقعی که خود را چون کودکی ناامید و خسته در گوشه ای پنهان می کنیم، با خود مویه می کنیم یا قهرمی کنیم ویا برعکس از شدت عصبانیت و گیجی پرخاش می کنیم، بهتر است اول بفهمیم که خسته شده ایم و دوم بدانیم که مسیر رشد، این روزها را هم دارد. مگر رشد و شکوفایی بدون درد امکان دارد؟ از استخوان ران و لگن که کمترنیستیم که در زمان رشد ذاق و ذُق می کنند. ما هم باید خود را در رشد ببینیم و درد و رنجش را لازم و طبیعی بدانیم و این نیازمند دانش ما به حوزه رشدیمان است. باید روشنتر بدانیم این درد در ناحیه رشدی ما، طبیعی و حتی لازم است. اشکال کاراینجاست که ما منطقه رشدی خود را نمی شناسیم، نمی دانیم چه پتانسیلی داریم و می توانیم تا کجاجلو برویم. به قول ویگوتسگی نظریه پرداز شهیر حوزه تربیت که می گوید: “ما یک منطقه نزدیک به رشد داریم.” یعنی رشد ما یک نقطه نیست، یک موضوع نیست، یک محدوده و بازه است، چند بعدی است و هر چقدر این حوزه را بیشتر بشناسیم و ابعادش را کند وکاو و بررسی کرده باشیم، امیدمان به پیشرفت و استقامت مان در شداید شغلی و حرفه ای بیشتر خواهد بود.
برای همه ما هر زلزله ای منجر به ویرانی نمی شود؛ بلکه منجربه این می شود که ما پایه و پینه ی ساختمان را بیشتر بررسی کنیم. دل را قوی بداریم که این چند ریشترمی لزراند ولی چیزی را خراب نمی کند. رد می شود و می رود و این ماییم که استوارتر و پردلتر ایستاده ا یم، به فاصله های دورترنگاه می کنیم ودر ذهن و ضمیرمان شعاع رشدی خود را رصد می کنیم. چرایی شغل ما، پرکردن وتمام کردن حوزه رشدمان است. به شرط اینکه آگاه باشیم آیا در منطقه رشد هستیم یا در خارج از آن قرار داریم؟ آیا در مسیر حرفه ای تر شدن گام برمی داریم و یا تنها داریم با یک استخوان لای زخم مدارا می کنیم؟
پیشرفت در کار آموزش وتربیت، معیارهای متنوعی دارد از قبیل:
- شناخت بیشترو بیشتردنیای کودکان در سنین و برهه های مختلف
- بلد شدن واکنشهای مناسب و درخور و به جا متناسب با موقعیت و احوال
- کودکان
- به دست آورن خلاقیت طراحی کلاس ها و فعالیت های آموزشی
- طراحی سوال ها و چالش های آموزشی
- فهمیدن احوالات والدین
- به دست آوردن هنراطمینان بخشی به والدین
- ارتباط تأثیرگذار بر والدین و دغدغه هایشان
- تعامل آمیختن وآموختن از خواسته ها و نیازهای مخاطبانمان که مجموعه کودکان و والدینشان هستند.
این موارد نمونه هایی هستند که می توانند یک منطقه نزدیک به رشد ما باشند. مواردی که روز به روز و سال به سال در آن تبحر بیشتری پیدا می کنیم و چون از اول آنها را نیاموخته بودیم، رنج اشتباهاتمان را هم کشیده ایم و دانسته ایم کجا چه چیز را نمی دانسته و غلط رفتار کردهایم. ما خود را شناخته ایم و شعاع رشدی خود را تخمین زده ایم و براساس این شناخت، امید داریم که دراین موارد وده ها مورد دیگر که شما بهتر از من می دانید،رشد کنیم، حرفه ای شویم، ماهر شویم وروزی نه چندان دور به اطمینان یک ژنرال عالی رتبه، فرمان تربیت و آموزش صادر کرده و بنیان های راستین و ماندگار و ارزشمندی از نیکی و سلامت وتوانمندی در نهاد کودکان پایه گذاری کنیم.
بدون دیدگاه